سلام. دو تا کار جدید
۱
بهار منم!
گل سنگت
او که توی دلش تمام آب های جهان
تکان می خورد از
کوچک ترین ناملایمات دل سنگت
آخ بهار!!!
چقدر نفسم تنگ می شود
وقتی دست هایت قفسم می شوند
و تنگ تر وقتی
دست هایم
لابه لای همین قفس
آزاد آزادند !!
۲
کاش
کوچه ما هم آن شب آنقدر کش می آمد
تا
درفاصله رسیدن میوه هایت
آرام می گرفتم
کوچه آن شب شکست
و تو وارونه باریدی
و نفس هایم لای لب هایت شکوفه داد
وقتی آدم ها را
قسمت کرده اند
سهم من
-و تو را -
به من نداده اند
حالا که سهم سوم شخص مفرد دیگری
این فصل را فقط یک روز
سهم من باش
دربیده